آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان بزرگترین وبلاگ بچه های سمپادی کاشان تریپ جدید علی دایی در شبکه خبر احمدی نژاد من گشنه ام
فیلم بازدید (22 فروردین 91) احمدی نژاد در بندرعباس -- حوالی «شهرنمایش»
پیرمردی مدام داد می زند: «احمدی نژاد! من گشنه ام ... من گشنه ام ... من بازنشسته ام ... احمدی نژاد! من گشنه ام ... »
بعد از اون یک دختر نزدیک می شود از مشکلات بگوید و از کاپوت ماشین بالا می رود. اما یکی از محافظا پای دختر رو میگیره بکشه پایین اما دختر موفق میشه بره بالای ماشین
امتحان کنید خیلی جالبه
این شعر به صورت عمودی و افقی یک جور خونده میشه
(ماتریس متقارن ادبی) لباس عجیب خانم وزیر در سفر تهران
سینما به این میگن
عکس یادگاری کنار رودخانه مترو
سیل در خیابان های تهران
در حاشیه آبگرفتگی متروی تهران!
ایستگاه سواحل ولیعصر ..... ایستگاه بعدی سواحل هفت تیر
دوستم میگفت: توی سنگاپور یه روز پاییزی از یه دست فروش یه چتر میخره 4 دلار
میگفت: فرداش كه بارونی هم بوده از همونجا رد میشده یارو چترارو میفروخته یه دلار میگفت: بهش گفتم دیوونه ای؟ امروز كه همه نیاز دارن. گرونتر چرا نمیدی؟ یارو بهش گفته: اهل كجایی؟ خجالت بكش! ![]() واجب شد یک سفر سنگاپور بریم تو هوای بارونی چتر بخریم 1 دلار، روز آفتابی بدیم 4 دلار کاسبی خوبیه
![]() واقعا بهشت جای همچین آدمایی که اینجوری دل بچه های مریض رو شاد میکنن...
همهی ما هزاران آرزو داریم: لاغرتر شویم، بزرگتر شویم، پول بیشتری داشته باشیم، اتومبیل بهتری سوار شویم، یک روز تعطیل؛ یک گوشی موبایل جدید؛ ملاقات با زن یا مرد رویاهایمان... ولی یک بیمار مبتلا به سرطان تنها یک آرزو داره و اون اینه که از شر سرطان خلاص بشه... به احترام مقام کسانی که از دنیا رفتهاند و به افتخار عزیزانی که با سرطان میجنگند.... برای شفای همه بیماران دعا کنیم
اَه … انقدر بدم میاد ظهر میخوابی ، بعد که بیدار میشی هیشکی نیست
همه ی چراغا هم خاموشه! نمیفهمی شب خوابیدی الان صبحه یا ظهر خوابیدی الان شبه ..! من یه بار لباس پوشیدم برم مدرسه ![]() مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون...
خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه.... تازه می فهمه چه گندی زده... زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون ، دوستم می گفت : باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو....همه از آب لوله کشی شفا می خواستن.. !!! ![]() اتاق رویایی
چیه خب؟ دارم ایمیلام رو میخونم
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:33 :: نويسنده : امیر محمد فلاح
![]() ![]() |